۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه



بنفشه زاری در خواب دیدم
گوساله ی سپیدی در خواب دیدم
دشت دروشده ای در خواب دیدم


مرغ آبستنی دیدم
کودک کوری دیدم
هنگی تفنگ بر دوش در خواب دیدم


باران تندی بارید
بیسکویت نیم خورده ای در دهان گنجشکی بودم

8 نوامبر 2009- نیوکاسل

۱ نظر:

محمدرضا گفت...

بی سلام و علیک می بارید

چهل سال باغبانی کردی تا که این باغ
بنفشه زاری شد ...
دیشب اینجا رعد غره می بارید
و مرا با خودش به خوابهایی برد...
خواب دیدم بهشت هایی را...
با شد آیا که رحمتی ناچیز به خموشی ببارد؟
در جهان بارش خموشی هست...؟

ارسال یک نظر