۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

سفر کردن را خوش دارم



سفر کردن را خوش دارم
که چمدانم را از پی خود بکشانم در فرودگاه
و از این سو به آن سو بروم


در فرودگاه زیبارویان بسیارند
تماشای زیبارویان را خوش دارم
نشستن و خوردن کاپوچینو را
در حالی که چمدانی خوش قواره در کنارم باشد
و روزنامه ای پیش رویم
هر از گاهی سر از روزنامه برگیرم
و عابران را سیاحت کنم


از لبخند فروشندگان دلشاد می شوم
و زنانی که از من می پرسند:
?Do you live in the U.K
و من با لبخندی موذیانه می گویم: No


شاد می شوم وقتی پاسخ می گویند:
!I see! You are too handsome to live in the U.K

23 اسفندماه 1388 - تهران

۳۶ نظر:

فرشته پناهی گفت...

خوانش هایکوئی نیمه جدید

ناشناس گفت...

سلام!
کتابی از شما را سالها پیش خواندم و در پی خواندنش دست نوشته ای از آن روز برایم ماند که دلم می خواست می خواندید !
به:ع.ح.آبیز
((آغوش بگشا مهمان شعر توام))
در چنبره ی یأس
بر دروازه های امیدوار
شعر تو سر می سایم .
در غربت امروز و فردای خویش
در میان انبوه آشنایانی
که خیال می کنند مرا می شناسند
و من نیز خیال می کنم آنان را می شناسم !

به جستجوی کودکی خویش
در شعر تو
به عقب برمی گردم
با مِفی آویزان , استاده بر فشاری آهنی
اندیشمند در چکه های آب
و حسرتی مانده بر تلخی شور گونه ها !

با شعر تو اشتیاق باکره ی به تاراج رفته ی ذهن و تنم را
مروری دیگر می کنم
و در خنکای راحتِ لحظه های از خویش رها شدن
در می یابم
که بر باکره های ذهنم هیچگاه
توقفی نشد !

در بستر سبز ذهن جوانم
عشق را
در اولین بیت قصیده ی رهایی بخش ِ میهنم
به نماز می نشستم
و این آغاز بهارم بود !

آغوش بگشا
مهمان شعر توام
در شروع یک مرثیه
تا ضامن طلوع دیگر در شعر تو باشم .

شاعر نیستم
نه آنسان که حتی بگویم
من نیز از خیل بیشمارانم
بیشمارانی که در عین همبستگی
می پندارند بسی تنهایند
و هر صبح برای شروع ِ دیگر
به چشمان نجیب آسمان چشم می دوزند !
.... می اندیشم
که من ... تو ...
اگر در هجوم نفس های تند اکابر اعظم تاراج شویم
چه می شود ؟؟ !!
و صدایی ژرفنای دلم را می خلد :
(( قربانت برم ای گل سرخ ))

مهمان شعر توام
آغوش بگشا
ای آشنای من
در کوچه های دربدر دهکده ی تاراج شده
بوسه های خشکیده بر تاولهای سرخ کبود از سرما

مهمان شعر توام
در کوچه باغهای خلوت ِ ذهن نجیبت
با خاطره های بکرِ نوجوانی ات
عطوفت و سلامتی ات
و بدنبال ماده گاو همسایه ات
من نیز می دوم ....
(15/4/78) فرشته

Alireza Abiz گفت...

سلام بر شما و سپاس از این نوشته ی زیبا که مرا به سالیان پیش برد. فقط با این سطر "شاعر نیستم" موافق نیستم چون اگر شاعر نیستید پس این نوشته جز "شعر" چیست؟ اگر می دانستم همچین خواننده هایی هم دارم حتما بیشتر و بهتر شعر می نوشتم! دوباره سپاس و آرزوی شادی 

امیر حسین ضیائیان مفید گفت...

سلام به شما دوست عزیز و شاعر گرامی....
بسیار زیبا بود و لذت بردم.....
تبریک میگم و امیدوارم سال بسیار خوبی داشته باشین
بعد از مدتها با ترانه اای اجرا شده به روزم ......
با اینکه ترانه اجرا شده اما....
اما منتظرم دعوت منو بپذیرید و نظرتون رو برام بنویسید ..........
منتظر حضور همیشگی شما هستم .........
چشم به راهم تا بیاین ........
موفق باشید......
خدانگهدار
امیر حسین ضیائیان مفید
Ziaian.blogfa.com

فرشته پناهی گفت...

پایان بندی قوی و ارزشمند داشت این شعر.لامروت دو پهلو نبود هزار پهلو بود!
.
.
.
آپ ِ اردیبهشت

سیروس مهرانی گفت...

سلام جناب علیرضا آبیز عزیز
با شعر شما در مجله نگاه نو آشنا شدم و برایم بسیار آموزنده و جالب بود .
تقاضا دارم قبول زحمت کرده مرا که در اول راه هستم چند قدمی همراه شوید واز نظرتان دررابطه با اشعارم در وبلاگم دیدن نموده و اگر لایق دانستید جند کلمه ای مهمانم کنید .البته شعر بی حضور مردانم در فصل نامه نگاه نو در اسفندماه به چاپ رسیده است و در فصل بهار نیست چند شعری در این نشریه دارم .
منتظر شما استاد محترم هستم امید که شرط شاگردی بتوانم که بجا آورم.
سیروس مهرانی از کرج

محمد حسن زاده گفت...

آه ....
که چه خوب تصویر روزگارمان در شعری نزدیک از همین شاملو می تواند مجسم شود و دودل و هزاردل شویم از
سروده های نو در حالی که زمانه ی ما هیچ گردش و تحولی نداشته است....
ببین که چگونه:
"...تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید،
چرا که تنها یک سخن، تنها یک سخن ،در میانه نبود:
آزادی...!
ما نگفتیم ...
تو تصویرش کن..!"
تو چه می گویی ؟ تا کی می توانیم در میان اسارت این عصر،
بر افکارمان ترکش های سرودن را روانه کنیم و خود را آواره...؟

ناشناس گفت...

بسیار لذت بردم از خواندن ِ این شعر.

ناشناس گفت...

سلام!
مشغولیت ها هرگز تمامی ندارند, رفیق ! منتظر تازه هایتان هستیم!

نازنين گفت...

با سلام

كاش ايران بوديد و در مشهد تا من هم مي توانستم خدمتتان برسم . واقعا بعضي وقت ها دلم مي گيردبا خودم مي گيوم شما خارج كشور چي كار مي كنيد چه دلي داريد تو روخدا زود درستون را تمام كنيد و به ايران بر گرديد. من دلم براي شما مي گيرد.ياد كوچه محله شما ( در مغازه آقا سيد حسن نبوي بخير ) من از وقتي خودم را بعه ياد دارم شما ابيز نبويد . ولي فقط يه چيزي تو ذهنم هست كه يك سال شما در نمايش نامه هاي دهه فجر بازي مي كيديد. ياد كوچهاسيا بخير.

فرشته پناهی گفت...

آقای آبیز

به روزم

علیرضا آبیز گفت...

سلام نازنین خانم. من الان ایران هستم و دو هفته
پبش هم مشهد بودم.متاسفانه خود را کامل معرفی نکرده اید. در هر حال از دیدار شما خوش حال خواهم شد.

م.آزادمرد گفت...

سلام
" رهن آواره گی " که در زمان تماس تلفنی از آن با شما سخن گفتم ، در کناره پنجره ام گذاشته ام تا همگان ببینند و شاید بخوانند...
به یاد آواره گی ها و بی حوصله گی های شهری و سکون و سکوت اعصاب خورد کن روستایی..!
به آدرس: www.farazha.blogfa.com

نازنين گفت...

با سلام من كتابي كه به مناسبت زلزله نوشتيد ( اسپاگتي با سس مكزيكي ) مي خواهم اما نمي دانم از كجا تهيه كنم. در ضمن علت اين نام چه بود؟ باتشكر

رویابیژنی گفت...

قشنگ بود... مسافر بودن/ کاپوچینو خوردن وقتی که همه ی زندگی فقط یک چمدان باشد و سکوت... دوستش داشتم...

alireza abiz گفت...

khanom Nazanin. address bedahid barayetan post mikonam. az ketabforooshi nashre saleth dar Tehran, Karimkhan zand ham mitavan kharid. Agar ketab ra bekhanid ellat namgozari ra ham motavajeh khahid shod

Zarban گفت...

Beautiful! I wish you wrote it in English

فرشته پناهی گفت...

به روزم

احسان برات پور گفت...

عليرضاي عزيزم!
سلام!

به: داریوش احمدی
با: ماهی رودخانه ی ملکوت !
به روزم!

احسان برات پور گفت...

عليرضا جانم!
سلامي دوباره
گفتم شايد بداني بد نباشد
اما
حاج الله داد زارعي چند روز پيش تر به ديار باقي شتافت.
روحش قرين رحمت بادا
بدرود شاعر

مصطفا فخرایی گفت...

درود دوست عزیز

دلفین ها چشم به راهند.لطفا...

ناشناس گفت...

gtdfgdfg

ناشناس گفت...

سلام اقای ابیزی.هر چی کامنت میذارم نمیرسه.اعصابم خورد شده.اگه جشنواره زعفرون اومدین قاین خبر بدین.ممنونم.ghararemon_yadet_nare_2008@yahoo.com

آنا شکرالهی گفت...

دعوتید به نقشه خوانی ...

فرشته پناهی گفت...

سلام وادب

به روزم

حسين حسن زاده گفت...

سلام من چند نسخه از كتاب اسپاگتي با سس مكزيكي لازم داشتم ولي جايي پيدا نكردم . لطف كنيد راهنمايي بفرماييد تا از كجا تهيه نماييم .

مسعودی گفت...

پیشاپیش عید سعید قربان و غدیر را به شما

شاعر عزیز تبریک عرض میکنم و امید وارم در سایه ی مهر ایذدی مورد لطف و عنایت قرار گیرید

یا علی

علیرضا آبیز گفت...

سلام جناب حسن زاده ی گرامی- می توانید از دفتر دارالترجمه ی رسمی آبیز در تهران تهیه کنید. زنگ بزنید به شماره ی 22743307 آقای اکبری
- شاد باشید

علیرضا آبیز گفت...

جناب مسعودی گرامی: سپاس و آرزوی شادکامی و نیکروزی برای شما و برای همگان

علی یاری گفت...

درود بر جناب آبیز عزیز!
جویای احوال شما هستم از دکتر کریم.
با بازنشر مقاله ای درباره شعر هوشنگ چالنگی بروز هستم. خوشحال می شوم که سر بزنید و نظرتان را بگویید.

فرشته پناهی گفت...

احتراما،

به روزم.

محمد حسن زاده گفت...

همه بروزند جز خود شما

آری همه ی آوازها در عصر تاریکی ناپدید شدند....

ناشناس گفت...

salam dai jooon saghdei shoma shom kheili delam bara shoma va behi va mehi tang shode vida jon va noroz khan chetoran? omid varam hamaton khoob bashin kheili delam baraton tang shode zood biain tehran hamaro az taraf man sad ta boos konin
az taraf arghavane par talaiy

زهرا گفت...

سلام علیرضا جان
به تکرار همه حرفهای گفته ام
ناشنیده هایی بدهکاری!
هی حرف می زنم و حرف می زنم و نمی دانم کی کفگیر کلمات به ته دیگ سخن خواهد خورد
می دانم که اگر نگاهم نکنی باز مرامی بینی
ومن در هر بار دیدن، تو را به گونه ای نو یافتم
خرسندم که لیاقت خواهری تورا دارم.

زهرا گفت...

سلام علیرضا جان
این را روز خود کشی علیرضا پ نوشتم.

می خواهم کلاغ شوم
تا آواز بخوانم که برف ببارد
می خواهم برف ببارد، که آواز بخوانم
می خواهم سنگی به دست کودکی بدهم تا بر من زند
که گردواش را پس بدهم
کسی به من سنگی بزند
من دیگر گردو نمی خواهم
میخواهم کلاغ باشم
برف ببارد تا دیده شوم

علیرضا آبیز گفت...

به ارغوان: سلام نازنین دایی - قربونت برم -روی ماهت رو می بوسم
به زهرا: مرسی زهرا جان - واقعا قشنگ نوشتی - در هم تنیدگی واژه ها و مفهوم خیلی زیباست و پایان بندی فوق العاده است و البته نگاه روان شناسانه ی نو را هم نشان می دهد: می خواهم کلاغ باشم - برف ببارد تا دیده شوم - می بالم به خود که خواهری چون تو دارم - شاد باشی نازنین

ارسال یک نظر