۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

در را به رویش گشودم

در را به رویش گشودم

به خانه دعوتش کردم

چترش را بست و به درون آمد

بر صندلی نشست

چای آوردم

سیگاری کشیدیم

از هوا و سیاست سخن گفتیم

او را به حمام بردم

به تکه های کوچک بریدم

در فریزر جا دادم

چترش از چوب رختی آویزان است.

8 نوامبر 2009 – نیو کاسل

۶ نظر:

محمد حسن زاده گفت...

البته که در این مرز و بوم و در محله های تعارفات توخالی ما
ابتدا با زور به خانه های در بسته شان دعوت می کنند و آنگاه اگر قطعی شد در خانه را نیز می گشایند...
اما شما هم که بر عکس این رویه رفته اید گویا به قتل
" او " و نابودی اش برخاسته اید آنهم با بریدن و در فریزر گذاشتن...!
حالا دیگر جسدی هم در کار نیست که من بر رویش راه بروم و بگویم:
...راه می رویم در ردپای گذشتگان،

و آتشی در جلویمان روشن است...
راه می رویم در ردپای آیندگان،
و آتشی در پشت سرمان روشن است...
راه می رویم بر جسد مردگان،

و همچنان آتشی در ما روشن است...



" مِه"

28دیماه 89
و همواره سلام!

M.J. گفت...

زیبا بود

Fatemeh Roohi گفت...

Dear Abiz
Good Day
If it is possible for you please check your Email:alirezaabiz@yahoo.com;I couldn't find any more address or number from you via net;
I sent an urgent email to you;
Your prompt reply would be highly appreciated;
Thanks in advance
Roohi.fatemeh@gmail.com

احسان رضایی گفت...

سایه زده شده ام

اما

بروزم

ناشناس گفت...

آن قدر سکوت کردید که سایت شما را هم در ایران فیلتر کردند
عجبا
اینها دیوانه اند
دیگر دارند سکوت را هم فیلتر می کنند..!

فرشته پناهی گفت...

جناب آبیز

سلام و سپاس از رای وارده به سن ریو ی نوشته شده در صفحه شخصی ام.
قطعا کامنت شما یکی از خوشحال کننده ترین وقایع در این ماه های انزوا گرایانه ی من بوده و به احتمال زیاد آنرا تا پایان عمر به خاطر خواهم داشت.

ارسال یک نظر